آخرین اخبار

از پروردگارم پنج ریال خواستم

این داستان عبرت آموز برای خودم اتفاق افتاده و کسی آنرا برایم نقل نکرده ، بنابراین همانگونه که رخ داده برایتان بازگو می کنم شاید به درد انسان مأیوسی که امیدش را از دست داده.. یا انسان عجولی که از دعا کردن خسته شده ، بخورد!! روز چهارشنبه ۲۲- ۴- ۱۴۲۳ هجری قمری هنگام نماز […]

اشتراک گذاری
۲۸ بهمن ۱۳۹۲
48352 بازدید
کد مطلب : 1233

این داستان عبرت آموز برای خودم اتفاق افتاده و کسی آنرا برایم نقل نکرده ، بنابراین همانگونه که رخ داده برایتان بازگو می کنم شاید به درد انسان مأیوسی که امیدش را از دست داده.. یا انسان عجولی که از دعا کردن خسته شده ، بخورد!!

روز چهارشنبه ۲۲- ۴- ۱۴۲۳ هجری قمری

هنگام نماز ظهر در حرم مکی و زیر اتاق مؤذنان ، پس از اقامه ی نماز یکی از برادران به من اشاره کرد تا برای پر کردن صف نماز در کنار او بایستم. من هم جلو آمدم.

پس از اتمام نماز کمی عقب تر رفتم تا بتوانم چهار زانو نشسته و تسبیحاتم را در آسایش انجام دهم. نگاهم به مردی افتاد که از ظاهرش معلوم بود از فقرای حرم است. با خشوع تمام دستانش را بلند کرده بود و دعا می کرد. دستم را درونم جیبم کرده و از میان پولهایی که آنجا بود پنج ریال برداشتم و دستم را مشت کردم. به او نزدیک شده و دستم را برای سلام دراز کردم و پول کف دستم بود. او نیز سلام کرد و پول را احساس نمود. دستش را از دستم کشید و گفت: ممنون ، خدا جزای خیرت دهد. و نفهید مقدار پول چقدر بود.

گفتم: قبول نمی کنی؟

چیزی نگفت. احساس کردم او از انسانهای عفیف النفس است و قبول نخواهد کرد.

پول را در جیبم گذاشته و کمی نشستم. سپس نماز سنت را خواندم . متوجه شدم آن مرد مرتبا مرا می پاید و گویی منتظر است نمازم تمام شود!!

هنگامی که نمازم به پایان رسید کنارم آمده ، سلام کرد و گفت: چقدر پول به من دادی؟

گفتم: من پول دادم… تو که آنها را پس دادی . و چه فرقی می کند که یک ریال بوده یا صد ریال.

گفت: به خدا قسمت می دهم بگو چند ریال به من دادی؟

گفتم: مرا به خدا قسم نده ، همه چیز تمام شده .

گفت: من از پرورودگارم پنج ریال درخواست کردم. تو چقدر به من دادی؟

گفتم: قسم به الله که معبود برحقی جز او نیست، پنج ریال به تو دادم. آن مرد گریه کرد.

گفتم: بیشتر نیاز داشتی؟؟؟

گفت: نه!!!

سپس گفت: سبحان الله ، تو این پول را در دستانم گذاشتی و من پیوسته از خداوند درخواست می کردم!!

گفتم: پس چرا قبول نکردی؟؟

گفت: توقع نداشتم به این سرعت و به این شکل دعایم پذیرفته شود.

گفتم: سبحان الله

من هم آن پنج ریال را به او دادم، و او بیش از این را قبول نکرد.

پاک و منزه الله پروردگار بزرگ ((‏و هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند ( که من نزدیکم یا دور . بگو : ) من نزدیکم و دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند ، پاسخ می‌گویم. پس آنان هم دعوت مرا  بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا آنان راه یابند)). بقره ۱۸۶

برادرتان: خالد بن محمد بن علی وهیبی – ریاض

ترجمه:  ابوعمر انصاری

منبع: وب سایت بیداری اسلامی

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

* Copy This Password *

* Type Or Paste Password Here *