آخرین اخبار

جوان مسلمان: احساس مراقبت الهی رمز وارستگی است؟

جوان مسلمان: احساس مراقبت الهی رمز وارستگی است؟ بر جوان مسلمان لازم است که خداوند را ناظر ومراقب تمام اعمال نیک وبد خود بداند, به دلیل این حدیث پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم که فرموده اند: (أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ)” احسان آن است که خداوند را چنان […]

اشتراک گذاری
۰۸ آذر ۱۳۹۳
323562 بازدید
کد مطلب : 3145

جوان مسلمان: احساس مراقبت الهی رمز وارستگی است؟

بر جوان مسلمان لازم است که خداوند را ناظر ومراقب تمام اعمال نیک وبد خود بداند, به دلیل این حدیث پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم که فرموده اند: (أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ)” احسان آن است که خداوند را چنان عبادت وپرستش نمایی, گویی که او را می بینی, واگر تو نمی توانی او را بینی؛ حتما او تو را می بیند”. وخداوند خود در این باره می فرماید: هیچ گفتگو یی محرمانه وسرگوشی( میان) سه تن نیست مگر این که او تعالی چهار مین آنهاست ونه میان پنچ تن مگر این که او ششمین آنهاست ونه کمتر از این ونه بیشتر مگر این که هر کجا باشند او با آنهاست” بدیهی است وقتی جوان مسلمان بداند که در هر حالت خداوند با اوست, او را می بیند ومراقبتش می نماید, گفتگو های محرمانه واسرار او را می داند وبه خیانت چشمها وراز های نهفته در سینه ها علم وآگاهی دارد, بدون شک از بسیاری محرمات خود را باز می دارد, بلکه بسان فرشته ای می گردد که با پاکی وصفای روحانیش راه می رود.آری! روشن است که حضور در مجالس علم وذکر, مداومت بر نمازهای فرض ونفل, مواظبت بر تلاوت قرآن کریم, قیام شبانه( تهجد) در ساعاتی که مردم در خوابند, استمرار بر روزه های نافله ومستحب, شنیدن داستانهای یاران پیامبر گرامی, شرح حال صالحین, انتخاب دوستان شایسته, پیوند با جماعت مؤمن ونیکو کار, یاد مرگ ومنظره های پس از مرگ, یاد برانگیخته شدن وایستادن به پیشگاه پروردگار وحساب دادن … از مواردی است که جانب ترس وخشیت از خدا واحساس حضور ومراقبت او را در جوان تقویت می نماید واز عظمت پروردگار او را آگاهی می بخشد وبه جلال وکبریایی او منقاد  وتسلیمش می دارد. اینکه چند نمونۀ بزرگ وباشکو از احساس حضور و مراقبت الهی در آشکار ونهان را برای شما جوانان عزیز, تقدیم می داریم, امید است برای شما سر مشق پیروی والگوی اقتدا قرار گیرند.

نمونۀ اول: حضرت یوسف علیه السلام در اوج طراوت وتازگی جوانی قرار دارد ودر عین حال از نیروی کامل مردی, وکمال جوانی نیز بر خورد دار است. در چنین موقعیتی, با نویی دارای مقام وجمال او را به کام جویی از خود فرا می خواند در حالی که همۀ دروازه ها بسته وراههای … میسر وآماده است. چنانکه قرآن کریم حکایت می کند, بشنوید آنجا که فرموده است: (وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لک..)[ سوره یوسف:۲۳]زنی که یوسف در خانه اش بود, آرام آرام نیرنگ آغازید وبه گول زدن او پرداخت, ودرها را بست وگفت: بیا جلو ودست بکار شو, با تو هستم “. حال موقف او در برابر این فریبندگی وفتنه ای که برق خیره کننده اش چشم ها را می رباید چیست؟ آیا باید او زمام را از کف بدهد وبه ناموس کسی که او را مورد اطمنان خود قرار داده خیانت کند؟!! نه هرگز, او ( در قبال این فرا خوانی فریبنده) جز این را نگفت: (قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ)[ سوره یوسف:۲۳] ” پناه بر خدا, هر آیینه او آقای من است, به من جای نیکو داده است, حقیقت این است که ستمگران رستگار نمی شوند”. زن عزیز با انواع کید ومکر اعم از تشویقها وتهدید هایی که در اختیار داشت, تلاش کرد تا ستون صلابت واستحکام” یوسف جوان” را ذوب نموده واو را از آن شامخیت و والامقامی پائین آورد. او خود این امر را , برای زنانی که بدین منظور به مهمانی فر خوانده بود, با دلتنگی, اضطراب وخشم اعلام نمود: ( قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ )[سورهیوسف:۳۲] همسر عزیزمصر گفت: این همان کسی است که مرا بخاطر او سرزنش کرده اید. آری! من او را به خویشتن خوانده ام ولی او خویشتنداری وپاک دامن کرده است. اگر آنچه بدو دستور میدهم انجام ندهد, بیگمان زندانی وتحقیر میگردد.اما یوسف علیه السلام آن جوان پاکدامن وعفیف با تمام وجود به خدا روی آورد واز او در خواست کمک وطلب عصمت نمود. سر انجام زندان را نسبت به ارتکاب فحشا بر گزید وبا این عمل خویش, عزت وارجمندی مؤمن را از پستی ها بر می کشد وبه والا مقامی رفعتش می دهد اعلام نمود: ( قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ )[سوره یوسف: ۳۳] ” حضرت یوسف علیه السلام گفت:” پروردگار من, زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند واگر مکر آنان را از من باز نگردانی به سوی شان خواهم شد “. این فتنه وآزمونی بود میان وجدان زندۀ شخص با ایمان وترس از خدا,ومیان فریبندگی گناه وجاذبه های غرایز, که سر انجام, فریبندگیهای گناه وجاذبه های غرایز شکست خورد, وایمان پیروز گردید!!.

نمونۀ دوم: در زمان خلیفۀ راشد حضرت عمر فاروق رضی الله عنه زن با ایمان بود که شوهرش به جهاد رفت وغیابت آن طولانی شد. فشار, دلتنگی ووحشت بر او سایه افگند. رؤیا ها وخیالات تنهایی بر او هجوم آورد, خون شهوت زنانگی در رگهایش به جوش آمد, وآتش غریزه در وجودش شعله بر افروخت,در چنین حالتی هیچ چیز, جز وجدان, ایمان واحساس مراقبت الهی, او را از ارتکاب فعل حرام باز نمی داشت.در پاس از یک شب حضرت عمر رضی الله عنه که مشغول کشیک دهی ومراقبت از مردم واوضاع شهر مدینه بود شنید که آن زن با خود چنین زمزمه می نماید: لقد طال اللیل وأسود جانبه = وارقنی أن لا حبیب ألاعبه.= فو الله لو لا الله أخشى عواقبه = لحرک من هذا السریر جوانبه.”حقا که این شب دراز گردید وهمه جا را تا ریکتر گردانید وبیدار خواب از آنم که مرا دوستی نیست تا با او بازی کنم. سوگند به خدا, اگر ترس از خدا وعواقب روز مجازاتش نبود, به طور حتم گوشه های این تخت را به حرکت در می آوردم”. روز بعد حضرت عمر  رضی الله عنه وارد خانۀ دخترش ام المؤمنین حضرت حفصه رضی الله عنها شد واز او پرسید که زن در غیاب شوهرش تا چه مدت می تواند شکیبایی وپایداری ورزد, حضرت حفصه رضی الله عنها گفت: چهار ماه, سپس خلیفۀ مؤمنین به فرماندۀ سربازان در جبهات فرمان فرستاد که دیگر سربازی را بیش از چهار ماه به دور از همسر او – در جبه نگه ندارد.( بلکه به او مرخص بدهد تا به نیاز های عاطفی وغریزی همسرش نیز رسیدگی نماید).آری! این کشمکش بود میان احساس زن با ایمان, خدا ترس وپاکدامن, ومیان انگیزه ها وعوامل فرا خوان به سوی گناه وفحشاء, پس انگیزه های غریزی آرام وخاموش شد… وایمان پیروز گشت!!.

نمونۀ سوم: داستانی است که در ادب پر آموزۀ نبوی صلی الله علیه وسلم تحت نام” اصحاب الصخره” آمده است.عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : یَقُولُ انْطَلَقَ ثَلَاثَهُ رَهْطٍ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَتَّى أَوَوْا الْمَبِیتَ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ فَانْحَدَرَتْ صَخْرَهٌ مِنْ الْجَبَلِ فَسَدَّتْ عَلَیْهِمْ الْغَارَ فَقَالُوا إِنَّهُ لَا یُنْجِیکُمْ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَهِ إِلَّا أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ بِصَالِحِ أَعْمَالِکُمْ…… فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ: اللَّهُمَّ کَانَتْ لِی بِنْتُ عَمٍّ کَانَتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیَّ فَأَرَدْتُهَا عَنْ نَفْسِهَا فَامْتَنَعَتْ مِنِّی حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَهٌ مِنْ السِّنِینَ فَجَاءَتْنِی فَأَعْطَیْتُهَا عِشْرِینَ وَمِائَهَ دِینَارٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّیَ بَیْنِی وَبَیْنَ نَفْسِهَا فَفَعَلَتْ حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا قَالَتْ لَا أُحِلُّ لَکَ أَنْ تَفُضَّ الْخَاتَمَ إِلَّا بِحَقِّهِ فَتَحَرَّجْتُ مِنْ الْوُقُوعِ عَلَیْهَا فَانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِیَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ وَتَرَکْتُ الذَّهَبَ الَّذِی أَعْطَیْتُهَا اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ فَانْفَرَجَتْ الصَّخْرَهُ”: [رواه البخاری : ۲۱۱۱] چند نفر در غاری پناه می برند که از قضای الهی سنگ بزرگی فرو می غلطد ودرب غار را محکم مسدود می نماید به نحوی که هیچ راه خروجی برای آنان باقی نمی گذارد,سر انجام هر کدام اعمال خالصانۀ خود را به پیشگاه پروردگار شفیع قرار می دهند تا خداوند برای نجات آنان از این تنگنا, فرج وگشایشی پدید آورد. فرد دوم در دعای خود می گوید: ” بار خدایا! تو می دانی که دختر عمویم از همۀ مردم برایم محبوب تر بود وهمواره در آرزوی آن بودم تا از آن کام بر گیرم, اما او امتناع می ورزید تا این که در یکی از سالها ی سختی ونیاذ مندی به نزد من آمد, وچند دینار به او دادم, مشروط به این که به من اجازه دهد تا از او کام  بستانم,او نیز پذیرفت. وقتی بر حصول مرادم قدرت یافتم به من گفت: از خدا بترس ومهر عفت مرا جز به حق مشروع آن مگشای, ومن به خاطر عقوبت گناه از تجاوز به آن منصرف شدم در حالی که او از محبوبترین کسان به نزد من بود و از تمام دیناری که به او داده بودم در گذشتم, بار خدایا ! اگر من این عمل را خاص به رضای تو انجام دادم ما را از این تنگنا نجات بخش وبر ما گشایشی عنایت فرما… بدون شک این نبردی بود میان خواسته های نفسانی ومیان احساس حضور مراقبت الهی, که سر انجام ایمان بر آرزوهای شهوانی پیروز گردید…

نمونۀ چهارم: در حکایت پیشینیان آمده است که در کوفه جوان عابد وپا رسایی بود, روزی با نویی در مسیر راهش قرار می گیرد وبه او می گوید: ” ای جوان؛ چند نکته از سخنانم که بر تو عرضه می دارم بشنو. جوان به وی گفت: این جایگاهی است که در مظان اتهام قرار دارد ومن نمی پسندم در جایی قرار گیرم که موضع تهمت باشد.زن گفت: سوگند به خدا در این جایگاه بی خبر از موقعیت وحالات اخلاقی تو قرار نگرفته ام, وپناه می برم بر خدا اگر بندگان عابد دیگر به همین اندازه هم مرا نگریسته باشند اما چیزی که مرا واداشت تا خود سر انجام پا نشاخته در این جایگاه به دیدار تو بشتابم- در یک کذم باید بگویم این است که: سراپا وجودم گرفتار توست. من این نکته را خوب می دانم که در این جایگاه دیدار تو وحتی کمتر از این با تو نیز – از حیث ایراد واتهامی که نزد مردم وجود دارد – زیاد است, به ویژه برای شما گروه عابد وپارسا که همانند آبگینه ها کمترین چیز های نا خالص آنها را معیوب نشان می دهد اما چه می توان کرد با دلداگی که فقط خدا می داند چقدر شیفته ودلباختۀ تو هستم !! جوان از کنار آن زن گذشت وسپس به آن نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم, بدان ای زن, هر گاه بنده ای خدا را نا فرمانی کند, خداوند نسبت به او حلم وبردباری می نماید, واگر بار دوم به معصیت روی آورد نسبت به او پرده پوشی می نماید, واگر او از این شرایط سوء استفاده نماید وخود را به گناهان بیالاید, خدا را بر خویش خشمگین نماید به نحوی که عرصۀ وسیع زمین وآسمان ها وفضای کوهها وجنگل ها بر او تنگ شود در چنین اوضاع واحوالی چه کسی توان تحمل خشم وغضب او را دارد؟ پس اگر آنچه را که از گرفتاری وبی اختیاری خود نسبت به من عرضه داشتی, باطل واز سر هوا است, من روزی را به یادت می آورم که قرآن این گونه وصفش می نماید”:( یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ  وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ  وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ) [ سوره المعا رج: ۸- ۱۴] “روزی که آسمان چون مس گداخته شود. وکوهها چون پشم های رنگین حلاجی شده, شود. وهیچ خویشاوندی ( احوال) خویشاوند( دوست صمیمی) را نپرسد. وببینند, یکدیگر شان را, آرزوکند گنهگار کاش فدیه می داد از ( عوض) عذاب آن روز, فرزندان خود را, ونیز همسر خود را که پناه می دهد او را, ونیز همسر خود را وبرادر خود را, ونیز قبیله اش را که پناه می دهد او را, ونیز هر که را در زمین است همه را, سپس( در قبال پرداخت این همه عوض)خودش را نجات می داد آری! آن روز را به یادت می آورم که از سطوت وسیطرۀ” جبار عظیم” تمامی امتها بی جان وبی حرکت باشند. وسوگند به خدا که من از اصلاح نفس خود ناتوانم تا چه رسد که به اصلاح امر غیر خود به پردازم. واما اگر آن بی قراری که بدان اشاره کردی راست است. پس تو را به نزد طبیِب هدایت, راهنمایی می کنم که همه جراحت ها را التیام می بخشد ودردهای سوزناک را مداوا می نماید وآن طبیب در مانگر جز پروردگار جهانیان کس دیگری نیست, پس باصدق وراستی حل مشکل وگرفتاری ات را از او بخواه, زیرا من بیش از آن که در فکر تو باشم به این کلام الهی می اندیشم که فرموده است:( وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الآزِفَهِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَلا شَفِیعٍ یُطَاعُ  یَعْلَمُ خَائِنَهَ الأعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ) [ سوره غافر: ۱۸-۱۹] ” وآنان را از روز( قریب الوقوع) قیامت بترسان, آنگاه که دلها ( از ترس) به حلقوم رسند ومملو از اندوه باشند در حالی که برای ستمگران نه دوستی باشد ونه شفاعتگری که فرمان او اطاعت شود( خداوند) چشمان خیانت پیشه وهر آنچه در دلها نهفته است را می داند”. پس گریز گاه وراه فرار از این آطه کجا تواند بود؟ بعد چند روز, آن زن خود را به آن جوان نمایاند, در حالی که از عزم وارادۀ خود باز گشته بود. وگفت: ای جوان ! از مسیر وراهی که در پیش گرفته ای باز

مگرد, و به جز امروز, دیگر دیداری میان من وتو نیست.آری  دیدار من وتو فقط در قیامت در پیشگاه خداوند خواهد بود. سپسگریه کرد وگفت: از خداوندی که کلیدقلب تو در ید بلا  کیف اوست می خواهم, دشواری گرفتاری مرا در بارۀ تو,به من آسان گرداند, حال بر من منت گذار ومرا پندی ده تا آن را از سوی تو, باخود داشته باشم ومرا وصیتی کن تا به آن عمل نمایم جوان گفت: تو را سفارش می کنم که خود را از شر نفس خود نگهدار واین کلام پروردگار را همواره به خاطر بسپار:( وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ) [الأنعام: ۶۰ ] ” و (خدا) آن است که شب هنگام ( در وقت خواب) روح شما را قبض می نماید وآنچه به روز کسب کرده اید می داند” به راستی این آزمونی بود میان جاذبه های گناه ومیان احساس حضور مراقبت وترس از خدا, که سر انجام جاذبه های غرایز منفعل گردید, وپرهیزگاری وترس از خدا پیروز شد. آری! اگر کسی خواستار عفت والامقامی باشد ودر این راه خالصانه تلاش نماید بی هیچ تردیدی خداوند عفت وپاکدامنی را به او عطا می نماید”.

 

الشیخ: رسول جلرانی

 

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

* Copy This Password *

* Type Or Paste Password Here *